شهید «بابا»

تقدیم به شهید گمنام

شهید «بابا»

تقدیم به شهید گمنام

دنبال کنندگان ۱ نفر
این وبلاگ را دنبال کنید
آخرین نظرات
  • ۲۱ شهریور ۹۶، ۱۳:۲۹ - سایت تفریحی چفچفک
    قشنگ  بود

۹ مطلب در مرداد ۱۳۹۶ ثبت شده است

۳۱
مرداد ۹۶
#دلنوشته_برای_شهید_محسن_حججی
 سلام، آقا محسن! خوش می‌گذره؟ معلومه که خوش می‌گذره! ما هم بد نیستیم، شکر. از وقتی با تو آشنا شده‌ام، کمی حالم بهتر است؛ انگار کمی میل به دنیا، در من کمرنگ شده. امیدوارم موقتی نباشد. ممنون که حالی از من پرسیدی و به من اجازه دادی که چیزی درباره‌ی تو بنویسم؛ از بس بزرگواری. خوش به حال پسرت که حالا یک بابای شهید دارد. دیگر در بهشت، حسابی دستت باز است و این‌طوری می‌توانی بابای بهتری برای او باشی. این روزها، خیلی از باباها، به فکر بچه‌هایشان نیستند. هستند اما، نیستند. چه خوب که تو همیشه بودی و خواهی بود. خوش به حال همسرت که همیشه تو را داشت و اکنون، بیشتر و بهتر از قبل خواهد داشت. خوش به حالش که از آن همسرها نداشت که باشد اما، نباشد. عشق را در قلب هر کسی نمی‌گذارند. خوش به حال تو که عشق را فهمیدی و خوش به حال عزیزان تو که بال‌های پرواز تو شدند. عشق به هر کدام از عزیزانت، باعث شد که تو، عشق خدا را بهتر بفهمی. آقا محسن، ما را از خاطرت نبر و دست از ما نکش. شهادتت مبارک!

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳۱ مرداد ۹۶ ، ۱۲:۰۲
عمه خانم
۳۱
مرداد ۹۶
💛 این‌جا، در آسمان، ماه پیداست! سلام، مادر! من این نامه را از فکه برایت می‌نویسم؛ بر پیشانی نقره‌ای ماه و با قلم سربی‌رنگ دلتنگی. کاش این نامه هیچ‌گاه به دستت نمی‌رسید. اما، می‌دانم که می‌رسد. آخر، این بغض دهن‌لق، نشانی احساس مادرانه‌ی تو را از بر است. می‌دانم که از حال اکنون من باخبری. بمیرم برایت. دلم خوش بود که هق‌هق را نمی‌شود بر شانه‌های نامه گذاشت و فرستاد. اما، چه کنم که تو می‌دانی اکنون پر از گریه‌ام و بمیرم برایت که نبضت از این احساس تند ‌شد. مرا ببخش که هیچ به فکر حال تو نیستم. من، همیشه، به فکر حال همه بودم، جز تو. این را وقتی چفیه‌ام را سایبانی کردم میان خودم و خورشید، فهمیدم. خودم را از همه پوشانده بودم که دل کسی برای من نلرزد. اما، به فکر قلب تو نبودم که چطور قرار است دوری مرا تاب بیاوری. نمی‌دانی چقدر من و این چفیه با هم رفیق شده‌ایم. چقدر اشک‌هایم با او رفیق شده‌اند. به خیالم، داشتم جمعشان می‌کردم یک‌جا ، برای روز مبادا، مثل قلک. برای روزی که جنگ تمام شود و سالم برگردم پیش تو. می‌خواستم یادم نرود روزهای عاشقی‌ام را، روزهای عطشم به شهادت را. اما، انگار سرنوشت چفیه‌ام چیز دیگری بود. آن را سایبانی کرده بودم میان خودم و خورشید و حالا که شب شده، توانایی کنار زدن آن را ندارم. نمی‌دانی خورشید در تمام روز چه عطشی داشت به دیدن من. خودم را پوشاندم از او و برای تمام آن نامحرمانی که دلشان برای زیبایی‌ام لرزیده بود، استغفار گفتم. برای خودم استغفار گفتم. قمقمه‌ام، پر از آب است. اما، چگونه وقتی سربند «یا مظلوم» به پیشانی بسته‌ام، وقتی کمی آن‌طرف‌تر از من شهیدی از تشنگی جان داد، بتوانم لب به آب بزنم؟ دیگر سربندم، کم‌کم پایین افتاده و آمده روی گلویم. چقدر خوب است که این حنجره‌ای که از عطش می‌سوزد، به لقب «حسین» نزدیک است. من و شب، امشب، خیلی با هم خودمانی شده‌ایم. از او خواسته‌ام زود نرود تا من پیش از رفتنم، فرصت داشته باشم که آخرین نماز شبم را بخوانم. می‌خواهم امشب در قنوتم فقط مادران سرزمینم را دعا کنم. مادر، پر از گریه‌ام اما، نه از دوری تو. دلم می‌خواست این‌جا بودی و آن‌چه من می‌بینم، می‌دیدی. حیفم می‌آید آن‌چه را که به من داده‌اند، به تو ندهند. آخر، تو در عاشقی من سهیمی! مادر، برایم استغفار بگو؛ به یاد تمام آن لالایی‌هایی که برایم نخواندی و به جایش به آهنگی زیبا، آن‌قدر استغفار گفتی که خوابم برد. بمیرم برایت که زود خواب رفتن من، برایت تعبیر شد؛ بی فرصت خداحافظی. آرام باش مادر؛ من همیشه در کنارت خواهم ماند!


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳۱ مرداد ۹۶ ، ۰۸:۳۷
عمه خانم
۳۱
مرداد ۹۶
🔴این‌جا، آسمان، چندان آبی نیست! سلام، مادر! برایت از طلاییه نامه می‌نویسم؛ بر نقره‌ای نور ماه و با سربی دلتنگی. کاش به دستت نمی‌رسید. می‌رسد، می‌دانم. مرا ببخش که بغضم، دهن‌لق است. خوب که هق‌هق را نمی‌شود بر شانه‌های نامه گذاشت و فرستاد؛ این گریه‌ها نمی‌فهمند نبض تو با دیدن‌شان تند می‌شود. دیگر رفیق‌شان کرده‌ام با چفیه‌ام که جمع‌شان کنم یک‌جا، برای روز مبادا؛ مثل قلک. گفتم شاید بعد جنگ، سالم برگشتم، به درد وقت‌های عطش که می‌خورند. من و شب، امشب، خیلی با هم خودمانی شده‌ایم. به او گفته‌ام یک امشب، دندان روی جگر بگذارد و روی خوش به سحر نشان ندهد تا من به قدر کافی از آسمان، ستاره بچینم. کاش، یک دنباله‌دارش گردی از عبورش را بر پیشانی‌ام می‌پاشید تا بر سجده‌گاهم لااقل مُهری از نور باشد. چه نمازی شده امشب؛ بی‌مُهر و بی‌‌مقدمه! می‌خواهم قامت نماز ببندم؛ یادت نمی‌گذارد. دوری و نشسته‌ای به تماشایم. خجالت می‌کشم از اشک‌هایی که ملاحظه‌ی حال تو را نمی‌کنند. کاش، کوتاه بیایی از خواستنم. کاش بگذاری این سجود و رکوع آخر را بی‌دغدغه‌ی چشم‌های منتظرت به جا آورم؛ با همین پلک‌های خسته و روی هم افتاده. اگر واژه‌هایم کج و معوج شده‌اند، به خاطر سرفه‌های پی‌درپی‌ام است. سینه‌ام خش‌خش می‌کند؛ مانند برگ‌های زرد پاییزی، زیر قدم‌های عبور خاطره. پلک‌هایم شده‌اند دو لنگه‌ی پنجره‌ای که با سرفه‌هایم به هم می‌خورند و نوری کم‌رنگ به اتاق نمور و تاریک نگاهم می‌ریزند. این‌جا، نفس من و آسمان با هم تنگ است. این‌جا، آسمان چندان آبی نیست. او مدت‌هاست که کم آورده؛ از همان وقتی که شیمیایی زده‌اند؛ مانند چفیه‌ام. به خیالش، می‌تواند به‌تنهایی جلوی این گاز نامرد بایستد و هوای مرا داشته باشد؛ نتوانست! همین که آن‌قدر چشم‌هایم را باز نگه می‌دارد که آخرین نگاهم به آسمان، آخرین سجده‌ام باشد، از او سپاسگذارم. چه لذتی دارد در لحظه‌ی جان دادنت، بوی سجاده‌ات نیز در مشامت باشد؛ چفیه‌ام را می‌گویم. چه امانت‌دار خوبی؛ اشک‌هایم را هم آورده به بدرقه‌ام؛ قلکم. نامه تمام شد. بگذار بی‌جواب بماند؛ هوا دارد ابر می‌شود و من هنوز قامت نبسته‌ام. دلواپس آسمان آبی‌تان نیستم؛ به یمن قدوم این ستاره‌ها که برای بوسیدن روی من پایین آمده‌اند، آسمان‌تان هیچ‌گاه آبی‌اش را از یاد نمی‌برد!


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳۱ مرداد ۹۶ ، ۰۸:۳۵
عمه خانم
۳۰
مرداد ۹۶
انتخاب وقتی معنا پیدا می‌کند که دوراهی باشد.

چشم‌پوشی روی گناه، وقتی معنا پیدا می‌کند که در شرایط سختی باشی و آن گناه، تحمل آن شرایط را برایت ساده‌تر کند.

 اما، با شهدا که رفیق باشی، در شرایط سخت هم که باشی، گناه را آتش می‌بینی و به آن نزدیک نمی‌شوی.

 به گناه که نزدیک نشوی، اطرافت گلستان می‌شود حتی، اگر شرایط سخت، دور و برت را جهنم کرده باشد.

 انگار ابراهیم می‌شوی که آتش برایش گلستان شد.

 ابراهیم که شوی، می‌بینی چه «ابراهیم» ها در این امتحان‌ کنارت بوده‌اند و کمکت کرده‌اند.

خودشان هم برای این سربلندی تو در این امتحان، به تو جایزه می‌دهند.


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳۰ مرداد ۹۶ ، ۱۵:۴۴
عمه خانم
۲۹
مرداد ۹۶
#برسد_به_دست_شهید_بعدی

سلام.
 من همانم که همیشه دیر می‌رسد. اما، این‌بار گفتم پیش‌دستی کنم و تا هنوز به شهادت نرسیده‌ای، با تو حرف بزنم.

 خوش به حالت که آن‌قدر در گمنامی زندگی کرده‌ای که خدا تو را این همه پس از شهادتت، عزت خواهد داد و شهره‌ی عالم می‌شوی. خوش به حالت که اشتیاق به دیدار خدا را فهمیده‌ای و آن‌قدر نفست از دوری او تنگ شده که او خریدار تو خواهد شد و سربلند از مرز دو دنیا عبور خواهی کرد. خوش به حالت که دوزاری‌ات همیشه زودتر از امثال من می‌افتد. ما اغلب، سرگرم نشانه‌ها باقی می‌مانیم و شما به اصل می‌رسید.

 نمی‌خواهم ضجه و زاری راه بیاندازم که دعایم کنی یا بعد از شهادتت به دیدنم بیایی چون، می‌دانم آن‌قدر خوبی که خودت بهتر از آن‌چه من از خدا برای خودم می‌خواهم، تو برایم می‌خواهی. فقط خواستم یک بار هم که شده، من اول باشم.

 شهید زنده، گمنام، سلام!

شهادتت مبارک!

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۹ مرداد ۹۶ ، ۱۵:۲۴
عمه خانم
۲۹
مرداد ۹۶
دوتا دو جلد از کتاب «سلام بر ابراهیم» به عنوان هدیه به دستم رسید. هنوز یک سری از کتابها رو به کسی که میخواستم بدم، نداده بودم که جریان شهادت شهید حججی پیش آمد. دوستم که در شهر دیگه‌ای زندگی میکنه برایم پیام داد که «دیشب همه‌ش در فکر شهید حججی و خانواده‌ش بودم و خوابیدم و خواب دیدم که رفته‌ام دیدن خانواده‌اش.» در جایی از خواب، دوستم به من میگه: «برو از خانواده این شهید، برام تسبیحی، چیزی از شهید بگیر تا وقتی ناراحتم، با اون آروم بگیرم.» دوستم این خواب رو که برام تعریف کرد، تصمیم گرفتم اون کتابها رو برای او بفرستم. چند روز بعد، دیدم که آقای پناهیان جمله‌ای با این مضمون گفته‌اند که «شهید حججی، شهید ابراهیم هادی زمان ماست.»
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۹ مرداد ۹۶ ، ۱۴:۵۵
عمه خانم
۲۹
مرداد ۹۶

من آن شقایق شیدایم که کهنگی پلاکی به دور قلب نهیفم، مرا نوبرانه‌ی هق‌هق غزل‌ها کرد

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۹ مرداد ۹۶ ، ۱۲:۱۰
عمه خانم
۲۸
مرداد ۹۶
حس می‌کنم این‌جایی پس، هستی.
 و این یعنی؛ به یادم بوده‌ای.
 و این یعنی؛ خدا به یادم بوده.
و این یعنی؛ آرامش.
#شهید_گمنام


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۸ مرداد ۹۶ ، ۱۴:۴۶
عمه خانم
۲۸
مرداد ۹۶
همه‌ی عشق‌ها دلهره‌آورند. تصور فراق و جدایی، دلهره می‌آورد؛ ترس از دست دادن. اما، عشق حسین(ع) این‌گونه نیست. چون، همیشه معشوق هست. حتی، اول او عاشق تو شده بعد تو عاشق او. این‌که با ذکر نام او، آتش بیقراری به جانت می‌افتد یعنی؛ حتما عشقی در میان است. وگرنه، نمی‌گذاشت حتی یادش بیافتی. عشق حسین(ع) پایان تمام دلهره‌هاست مثل حضور پدر. حسین، خوب بابایی برای این امت است و حتی برای کسانی که به دین او نیستند و فقط دوستش دارند. او از پدر به ما مهربان‌تر است. انگار شهدا نیز این‌گونه‌اند. انگار در بابای خوبی بودن نیز اقتدا کرده‌اند به حسین(ع). از میان شهدا، بابا بودن شهدای گمنام بیشتر به چشم می‌آید. آن‌ها عزیزان خود را چشم‌انتظار گذاشته‌اند و آمده‌اند تا قرار دل‌های بی‌قرار ما باشند. آن‌ها بابای خوبی هستند. ما چرا فرزندان بدی برای آنان باشیم؟


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۸ مرداد ۹۶ ، ۱۲:۴۱
عمه خانم