۳۱
مرداد ۹۶
💛 اینجا، در آسمان، ماه پیداست!
سلام، مادر!
من این نامه را از فکه برایت مینویسم؛ بر پیشانی نقرهای ماه و با قلم سربیرنگ دلتنگی.
کاش این نامه هیچگاه به دستت نمیرسید. اما، میدانم که میرسد. آخر، این بغض دهنلق، نشانی احساس مادرانهی تو را از بر است. میدانم که از حال اکنون من باخبری. بمیرم برایت.
دلم خوش بود که هقهق را نمیشود بر شانههای نامه گذاشت و فرستاد. اما، چه کنم که تو میدانی اکنون پر از گریهام و بمیرم برایت که نبضت از این احساس تند شد.
مرا ببخش که هیچ به فکر حال تو نیستم.
من، همیشه، به فکر حال همه بودم، جز تو. این را وقتی چفیهام را سایبانی کردم میان خودم و خورشید، فهمیدم. خودم را از همه پوشانده بودم که دل کسی برای من نلرزد. اما، به فکر قلب تو نبودم که چطور قرار است دوری مرا تاب بیاوری.
نمیدانی چقدر من و این چفیه با هم رفیق شدهایم. چقدر اشکهایم با او رفیق شدهاند. به خیالم، داشتم جمعشان میکردم یکجا ، برای روز مبادا، مثل قلک. برای روزی که جنگ تمام شود و سالم برگردم پیش تو. میخواستم یادم نرود روزهای عاشقیام را، روزهای عطشم به شهادت را.
اما، انگار سرنوشت چفیهام چیز دیگری بود. آن را سایبانی کرده بودم میان خودم و خورشید و حالا که شب شده، توانایی کنار زدن آن را ندارم.
نمیدانی خورشید در تمام روز چه عطشی داشت به دیدن من. خودم را پوشاندم از او و برای تمام آن نامحرمانی که دلشان برای زیباییام لرزیده بود، استغفار گفتم. برای خودم استغفار گفتم.
قمقمهام، پر از آب است. اما، چگونه وقتی سربند «یا مظلوم» به پیشانی بستهام، وقتی کمی آنطرفتر از من شهیدی از تشنگی جان داد، بتوانم لب به آب بزنم؟
دیگر سربندم، کمکم پایین افتاده و آمده روی گلویم. چقدر خوب است که این حنجرهای که از عطش میسوزد، به لقب «حسین» نزدیک است.
من و شب، امشب، خیلی با هم خودمانی شدهایم. از او خواستهام زود نرود تا من پیش از رفتنم، فرصت داشته باشم که آخرین نماز شبم را بخوانم. میخواهم امشب در قنوتم فقط مادران سرزمینم را دعا کنم.
مادر، پر از گریهام اما، نه از دوری تو. دلم میخواست اینجا بودی و آنچه من میبینم، میدیدی. حیفم میآید آنچه را که به من دادهاند، به تو ندهند. آخر، تو در عاشقی من سهیمی!
مادر، برایم استغفار بگو؛ به یاد تمام آن لالاییهایی که برایم نخواندی و به جایش به آهنگی زیبا، آنقدر استغفار گفتی که خوابم برد.
بمیرم برایت که زود خواب رفتن من، برایت تعبیر شد؛ بی فرصت خداحافظی.
آرام باش مادر؛ من همیشه در کنارت خواهم ماند!